شبهای تهران پر از نور و شلوغیست، اما همیشه یه جورایی سرد. تو یه کافهی دنج تو ولیعصر نشسته بودم و داشتم BTC Sugar Dating رو چک میکردم. پیامش اومد: «شام امشب؟ یه بیتکوین.» ساده و رک. این اپلیکیشن همینه – معاملهی شفاف، بدون ادا و اطوار عاشقانه. ولی گاهی، قلب یه جورایی تکون میخوره.
اسمش کیان بود، حدود ۳۵ ساله، آروم با یه پلیور مشکی ساده. نه از اونایی که با پولشون پز میدن، ولی چشماش پر از قصه بود. قرارمون تو یه رستوران ایتالیایی کوچیک تو زعفرانیه بود، با شمعهای روی میز و بوی ریحان تازه. یه بطری شراب سفارش داد، خندید و گفت: «معمولا نمیخورم، ولی امشب دلم یه حال و هوای دیگه میخواد.» صداش یه چیزی داشت که منو نگه داشت. انگار این فقط یه معامله نبود.
اولین دیدارمون راحت بود، انگار با یه دوست قدیمی گپ میزنیم. پرسید چرا تو BTC Sugar Dating ام، منم گفتم: «خب، زندگی رو باید قشنگتر کرد، نه؟» سرشو تکون داد، چیزی نپرسید، انگار فهمید. آخر شب بیتکوین رو از طریق اپ فرستاد – سریع، شفاف، همونطور که قولشو داده بودن. تو کیف پولم یه بیتکوین اضافه شد، ولی یه حس عجیب تو دلم بود.
دفعه دوم تو یه بار رو پشتبوم تو نیاوران قرار گذاشتیم. باد خنک بود، و کیان شروع کرد از خودش بگه. تو حوزه تکنولوژی کار میکرد، از جوونی زحمت کشیده بود، حالا پول داره ولی کسی رو نداره که باهاش حرف بزنه. «من دنبال عشق نیستم،» آروم گفت، «فقط یکی رو میخوام که گوش بده.» دلم گرفت. BTC Sugar Dating فقط یه بازار نیست، جاییه که آدمای تنها به هم میرسن.
دفعه سوم کنار دریاچه چیتگر بودیم، غروب آسمونو نارنجی کرده بود. گفت: «من از تنهایی میترسم، ولی تو رابطهها خوب نیستم.» خندیدم: «چرا عاشق نمیشی؟» با یه لبخند غمگین گفت: «عشق پیچیدهست. اینجا حداقل میدونم تو به خاطر پولم ادای عاشقا رو درنمیاری.» حرفش بهم برخورد. واقعا فقط دارم وقتمو میفروشم؟ یا یه چیزی بیشتره؟
قرارامون کمکم دیگه شبیه کار نبود. برام از کتابایی که خونده بود میگفت، به خاطر قهوه لاتهم مسخرهم میکرد. یه بار که بیتکوین فرستاد، نوشت: «این برای وقتت نیست، برای خندهته.» قلبم تند زد. دیدم دارم منتظر پیامهاش میمونم و بقیهی مچها رو تو اپلیکیشن نادیده میگیرم. خطرناک بود، میدونستم.
آخرین بار تو برج میلاد قرار گذاشتیم، شب. شهر پر از نور بود، ولی کیان ساکت. «باید برم،» بالاخره گفت. «کار، لندن.» دلم ریخت، ولی لبخند زدم: «موفق باشی.» نگام کرد، انگار میخواست صورتمو به خاطرش نگه داره، بعد یه بیتکوین آخر فرستاد. «مرسی که نذاشتی اینقدر تنها باشم.»
دیگه خبری ازش نشد. BTC Sugar Dating هنوز مثل ساعت کار میکنه، کیف پولم پره، ولی دلم خالیه. فکر کردم اگه دوباره ببینمش، بهش میگم که نمیخواستم فقط پولشو، میخواستم تموم دنیا رو بهش بدم.
این اپلیکیشن ما رو به هم رسوند، بعد جدا کرد. فکر میکردم فقط معاملهست، ولی خودمو پیدا کردم. شاید راز BTC Sugar Dating اینه: با قرارداد شروع میشه، ولی با حسایی تموم میشه که نمیتونی باهاشون معامله کنی.