شبی بارانی در تهران، در باری دنج در خیابان فرشته نشستهام، روبروی کامران که از طریق BTC Sugar Dating (https://m.btcsugardating.com/#/?invitorCode=188) با او آشنا شدم. او حدود چهل و چند ساله است، کت و شلوار شیک پوشیده، اما چشمانش غمی پنهان دارند. اولش تقریباً حرفی نمیزد، فقط با گوشیاش ور میرفت، انگار دنبال راه فراری بود. فکر کردم یه قرار Sugar معمولیه: من همراهیش میکنم، او با بیتکوین پرداخت میکنه، ساده و تمیز. اما اون شب همهچیز فرق کرد.
سکوت کامران اولش منو معذب کرد. ویسکی سفارش داد، اما فقط لیوان رو تو دستش نگه داشت و به پنجره زل زد. سعی کردم با حرفای سبک جو رو عوض کنم—فیلمای جدید، کافههای باحال تو تجریش—ولی فقط سر تکون داد، غرق تو خودش. فکر کردم: «این بابا خیلی سختگیره.» اما نکتهی مثبت BTC Sugar Dating شفافیتشه. انتقال بیتکوین قبلاً انجام شده بود، پس میدونستم جدیه. برای همین دل زدم به دریا و پرسیدم: «امشب انگار حالت خوب نیست. چیزی شده؟»
یه لحظه مکث کرد، انگار به نقطهی حساسی برخورد کرده بود، و زیرلب گفت: «فقط استرس کار.» من ساکت منتظر موندم. یهو گفت: «راستش فقط کار نیست. همسرم چهار سال پیش فوت کرد. من و پسرم تنها شدیم. همیشه سرم شلوغه، ولی گاهی خیلی سنگین میشه.» صداش میلرزید. فهمیدم این «ددی» فقط دنبال تفریح نیست—یه زخم عمیق داره.
اون شب، دیگه «Sugar Baby بینقص» نبودم و شدم «مترجم احساساتش». از پسرش پرسیدم، و اون شروع کرد به حرف زدن: از علاقهی پسرش به گیتار، مشکلاتش تو مدرسه، چیزایی که هیچوقت وقت نکرده بهشون فکر کنه. من فقط گوش دادم، گاهی سر تکون دادم یا سؤالی پرسیدم. چشاش خیس شد، ولی لبخند زد: «خیلی وقته اینجوری حرف نزدم. مرسی.» دلم گرم شد، ولی یه غم آروم هم توش بود. BTC Sugar Dating (https://m.btcsugardating.com/#/?invitorCode=188) فقط تبادل پول و زمان نیست. جاییه که میتونی تو یه فضای امن خودت باشی.
وقتی بیرون رفتیم، بارون بند اومده بود. کامران چند تا ضربه رو گوشی زد، بیتکوین فرستاد و گفت: «این فقط برای امشب نیست، برای اینه که گوش دادی.» وقتی اعلان انتقال رو دیدم، حسای جورواجور بهم هجوم آورد. این داستان ادامهای نداره، ولی اون شب اون تونست نفس بکشه، و من چیزی فراتر از پول گرفتم. این جادوی BTC Sugar Datingه: عشق نیست، ولی واقعیه.