شبی معمولی در آپارتمانم در مرکز تهران بود، نورهای شهر از پنجره چشمک میزدند. گوشیام با پیام جدیدی از BTC Sugar Dating، پلتفرمی که تازه شروع به کشفش کرده بودم، لرزید. اسمش سارا بود، در پروفایلش نوشته بود که عاشق «قهوه نیمهشب و گفتوگوهای صادقانه» است. عکسش سایهای بود با پسزمینه خط آسمان شهر، پر از جذابیتی مرموز. پیامش را باز کردم: فقط یک آدرس کیفپول بیتکوین و یک کلمه، «شب بخیر». مثل نجوایی بود که اثری ظریف در من به جا گذاشت.
یک هفته پیش سارا را در BTC Sugar Dating دیدم. پروفایل سادهاش، بدون زیادهگویی، و آن عکس پر از ابهام مرا متوقف کرد. نوشته بود دنبال ارتباطهای واقعی و ساده است. کنجکاو شدم و پیامی زدم: «گفتوگوی صادقانه برای تو یعنی چی؟» جوابش سریع آمد، با طنزی ظریف: «اونیه که حرف الکی توش نباشه. میخوای امتحان کنی؟» درباره شبهای شهر و کتابهایی که خوانده بودیم گپ زدیم، صداقتش حس تازگی داشت.
جذابیت BTC Sugar Dating در شفافیتش بود. برخلاف اپهای دوستیابی پر از بازیهای مبهم، اینجا همهچیز روشن بود. سیستم پرداخت بیتکوین یک کشف بود – سریع، خصوصی، بدون ردپای بانکی. میتوانستم کنترل کنم چقدر سرمایهگذاری میکنم و به مرزهای او احترام بگذارم. روز سوم چت، سارا بهصورت گذرا گفت اگر میخوام ادامه بدم، میتونم بیتکوین به آدرس کیفپولش از طریق پلتفرم بفرستم. صراحتش منو جذب کرد، پس فرستادم. اون شب، یه ایموجی خندان و «شب بخیر» فرستاد.
اولین دیدارمون توی یه بار جاز تو ولیعصر بود. هوای شب خنک بود و صدای ساکسیفون آروم فضا رو پر کرده بود. سارا با یه پلیور مشکی اومد، موهاش آزادانه جمع شده بود، با یه وقار طبیعی. قهوه سیاه سفارش داد و لبخند زد: «چیزای ساده رو دوست دارم – این قهوه، یا کسی که زیاد سؤال نمیپرسه.» خندیدم، از صراحتش غافلگیر شدم. درباره علاقهاش به نوشتن داستان و فشارهای کاری من حرف زدیم. پرسید: «موفقیت گاهی تنهاترت نمیکنه؟» اعتراف کردم که آره. سر تکون داد، نگاهش پر از فهم بود. قبل از رفتن، از طریق پلتفرم بیتکوین فرستادم. به گوشیش نگاه کرد و گفت: «ممنون. شب بخیر.»
گپهامون ادامه داشت، همیشه درباره جزئیات کوچیک زندگی. سارا از گذشتهاش زیاد نگفت و منم کنجکاوی نکردم. مرموز بودنش جذاب بود. هر گفتوگو با آدرس کیفپول و «شب بخیر» تموم میشد، رسمی که هم هیجانانگیز بود هم کمی نگرانکننده. اون واقعا کی بود؟ ولی «شب بخیر»ش انگار مانع سؤالهای عمیقتر میشد.
دیدار سوم تو یه کتابفروشی تو کریمخان بود. داشت جنگل نروژی موراکامی رو ورق میزد. درباره تنهایی حرف زدیم، گفت: «تنهایی همیشه بد نیست. بهت نشون میده چی میخوای.» پرسیدم اون چی میخواد، لبخند زد: «سؤال بزرگیه. شاید دفعه بعد.» اون شب دوباره آدرس و «شب بخیر» اومد، ولی یه حس تلخوشیرین باهاش بود.
آخرین دیدارمون پیادهروی کنار زایندهرود بود. نسیم شب خنک بود. از رویای بچگیش برای نقاش شدن گفت، بعد اضافه کرد: «BTC Sugar Dating بهم اجازه میده انتخاب کنم با کی وقت بگذرونم، ولی یادم میده زیادی نزدیک نشم.» دلم گرفت. «چرا؟» پرسیدم. لبخند زد: «ممنون بابت همصحبتی. شب بخیر.» اون شب، آخرین آدرس کیفپول رو فرستاد. بیتکوین رو فرستادم، ولی جوابی نیومد.
تو آپارتمانم، به این رابطه کوتاه فکر کردم. سارا مثل نسیم بود – اومد و رفت. BTC Sugar Dating منو باهاش آشنا کرد، ولی زیبایی زودگذر رو هم بهم یاد داد. «شب بخیر»ش یه خداحافظی آروم ولی عمیق بود. صمیمیت چیه؟ قولهای ابدی یا این لحظههای صادقانه؟ شاید جادوی BTC Sugar Dating تو اینه که بهت یاد میده لحظه رو غنیمت بشمری، حتی اگه فقط با یه «شب بخیر» تموم شه.