شبی گرم و شرجی در آپارتمانم در مرکز تهران، نورهای شهر از پنجره چشمک میزدند. صفحه گوشیام اپلیکیشن BTC Sugar Dating را نشان میداد. من سارا، 26 ساله، طراح گرافیک در یک آژانس شلوغ، ظاهری پرزرقوبرق دارم اما درونی خالی. از طریق این پلتفرم با کسری آشنا شدم، مردی که هم کنجکاویام را برانگیخت و هم مرا سردرگم کرد. اولین قرارمان شروعی بود برای سفری در مرزهای عاطفی و حقایق پنهان، که مرا وادار کرد معنای این رابطه را بازاندیشی کنم.
بدون انتظارهای بزرگ به BTC Sugar Dating پیوستم. پرداختهای بیتکوینی شفافیت و امنیت را نوید میدادند، که آرامشبخش بود. پروفایلم ساده بود: «عاشق هنر و گفتوگوهای شبانه، به دنبال همراهی صادقانه.» پروفایل کسری جلب توجه کرد—عکسی از دستهایی با فنجان قهوه، بیو: «زمان محدود است، لحظه را غنیمت بشمار.» پیامش کوتاه بود: «آخر هفته وقت داری؟ یه قهوه مهمون من.» جواب دادم، و او فوراً بیتکوین فرستاد با یادداشت: «منتظر دیدارم.»
قرار اول در کافهای هنری در تجریش بود. کسری با کتوشلوار تیره آمد، آرام اما با فاصلهای نامحسوس. قهوه سیاه سفارش داد و گفت: «اینجا رو دوست دارم—آروم، میتونی تمرکز کنی.» درباره فیلمها و زندگی شهری حرف زدیم، و او پرسید چرا اینجام. صادقانه گفتم: «آزادی میخوام—شاید مالی، شاید احساسی.» سر تکان داد، نگاهش کاوشگر بود. قبل از رفتن بیتکوین فرستاد و گفت: «سارا، ممنون بابت وقتت.» تنشی ظریف حس میشد، انگار قراردادی نانوشته امضا کردیم.
قرار دوم در گالری هنری بود. نظراتش درباره نقاشیها شگفتانگیز بود. گفت: «هنر داستانها رو پنهان میکنه، ولی خودت باید جوابها رو پیدا کنی.» به شوخی پرسیدم دنبال داستان خودش میگرده؟ مکث کرد و گفت: «شاید.» کمی از گذشتهاش گفت—کارآفرین تکنولوژی، عادت کرده به تنهایی ولی نمیخواد بپذیره. وقتی اون شب بیتکوین فرستاد، حس کردم فقط پول نیست—آزمایش حدومرزهامون بود. رازش چی بود؟
قرار سوم در رستورانی ژاپنی مخفی. زیر نور کم، کسری راحتتر بود، حتی شوخی کرد. پرسید: «میشه کاملاً صادق بود؟» فکر کردم و گفتم: «سخته، ولی میخوام امتحان کنم.» نگاهش حرفهام رو سبکسنگین کرد. بعد از شام بیتکوین فرستاد با پیام: «صداقتت ارزشمنده.» حس نزدیکی خطرناکی کردم، انگار به خطی ممنوع نزدیک میشیم. معامله بود یا چیزی بیشتر؟
قرار چهارم کنار زایندهرود قدم زدیم. ناگهان گفت: «سارا، من به ندرت حقیقت رو میگم، ولی با تو میخوام.» از ازدواج شکستخورده، ترس از احساسات، اما نیاز به ارتباط گفت. BTC Sugar Dating براش پناهگاه بود—ناشناسی بیتکوین قولهای سنگین نمیخواست. گوش دادم، دلم آشوب بود. اعتراف کردم که این پلتفرم رو انتخاب کردم تا از آسیب محافظت شم، با مرزهای مشخص. سر تکان داد: «شاید هر دو داریم میدویم و میگردیم.» بیتکوین اون شب مثل مهر تأیید اعترافاتمون بود.
قرار پنجم، آخری، در باری روی پشتبوم. کسری خسته به نظر میرسید، گفت به خاطر کار به خارج میره، احتمالاً آخرین دیدارمونه. پرسیدم پشیمون شده؟ لبخند زد، سرشو تکون داد: «تو ضعفهامو نشونم دادی.» جسارت کردم: «میترسم فقط یه رهگذر تو زندگیت باشم، ولی از خواستن بیشتر هم میترسم.» ساکت شد، آخرین بیتکوین رو فرستاد و نوشت: «تو رهگذر نیستی.» تا سحر حرف زدیم، بدون قول.
تو خونه، تاریخچه تراکنشهای BTC Sugar Dating رو دیدم—پنج انتقال، پنج قرار، هر کدوم مثل وداع. رمز و خودداری کسری منو مجذوب و کلافه کرد. حقیقت رابطهمون تو پول نبود، تو این بود که چطور تو زمان کوتاه حقیقت خودمون رو لمس کردیم. سکوتش، اعترافاتش، کنجکاویام، خودداریم—این بازی بود. قوانین شفاف BTC Sugar Dating بهمون اجازه داد نیازهامون رو صادقانه ببینیم، ولی یادمون داد که بعضی احساسات از مرزها رد نمیشن.
این رابطه گذرا منو به فکر ماهیت روابط مدرن انداخت. دلتنگ نزدیکی هستیم ولی از درد میترسیم؛ دنبال آزادی هستیم ولی به ارتباط نیاز داریم. شاید معنا تو پایان نیست، تو صداقت لحظههای مشترک. BTC Sugar Dating جواب نیست، ولی فضاییه برای یافتن حقیقت تو چارچوب قوانین. کسری رفت، ولی من یاد گرفتم بین نزدیکی و فاصله تعادل پیدا کنم، و حقیقت خودمو پیدا کردم.