بعد از بازی کردن ۵ نقش شکری در یک روز، رنگ واقعیام را دیدم

هرگز فکر نمیکردم یه روز پنج آدم مختلف بشم: یه دانشجوی معصوم، یه کارمند شیک، یه هنرمند آزاد، یه عاشق مهربون، و یه ملکه مقتدر. اینا نقشایی بودن که تو BTC Sugar Dating (https://m.btcsugardating.com/#/?invitorCode=188) برای مردای مختلف بازی کردم. فکر میکردم فقط یه بازیه—یه نقاب بزنم، بیتکوین بگیرم. ولی این چرخش نقشا از کنترل خارج شد و مجبورم کرد با خود واقعیم روبرو شم.
 
برای پول اومدم BTC Sugar Dating. اجاره، قسطای کارت اعتباری، رویاهایی که همیشه دور بودن، منو واداشت امتحان کنم. روز اول با پیمان مچ شدم، چهل و خردهای، آدم تکنولوژی، دنبال یه “دختر دانشجوی ناز” بود. یه لباس ساده پوشیدم، موهامو دماسبی بستم، داستان زندگی دانشجویی ساختم. کلی ذوق کرد، بیتکوین فرستاد، گفت منو یاد عشق اولش انداختم. حس یه بازیگر داشتم که دستمزد میگیره، ولی یه چیزی تو دلم میگفت درست نیست.
 
روز دوم برای کوروش، تاجر پنجاه و خردهای، “کارمند شیک” شدم. کتوشلوار، عینک، حرفای ترندای تجاری. گفت “عجب شخصیتی”، بیتکوین با “پاداش” فرستاد. حس کنترل بهم حال داد، ولی یه صدا تو سرم گفت: “این تویی؟”
 
روز سوم “هنرمند” شدم برای آرش، سرمایهگذار. گفتم تو گالری کار میکنم، رویای نمایشگاه دارم. اون غرق شد، بیتکوین فرستاد، گفت “حمایت میکنم از هنرت”. لبخند زدم، ولی حس کلاهبردار بودن داشتم. روز چهارم “عاشق مهربون” بودم برای بهرام، مطلقهای که از دردای ازدواجش گفت. آروم دلداریش دادم، ولی بعد بیتکوینش حس پوچی کردم. روز پنجم “ملکه” شدم برای ساسان، جوون پولدار. سرد و مغرور بودم، تو انتقال نوشت: “جذابیتت دیوونهکنندهست.” ولی همون شب جلوی آینه گریه کردم. من کیام؟
 
تو BTC Sugar Dating این نقشا مثل آینه بود، طمعم، غرورم، ترسامو نشون داد. فکر میکردم میتونم راحت نقش عوض کنم، ولی هر نقاب لایهای از تظاهرمو کند. خودمو گم کرده بودم. ایستادم، پروفایلمو ریست کردم، دوباره بهعنوان خودم ثبتنام کردم—یه دختر معمولی با رویا، ترس، خستگی. با دانیال مچ شدم، که نقاب نمیخواست، فقط من واقعی رو. سه ساعت حرف زدیم—بچگیم، کارش، بدون فیلمنامه. بیتکوینش با یه یادداشت اومد: “برای تو واقعی.”
 
این بهم یاد داد زندگی صحنه تئاتر نیست. امنیت واقعی تو اعداد بیتکوین نیست، تو شناخت خودته. BTC Sugar Dating (https://m.btcsugardating.com/#/?invitorCode=188) فقط جای معامله نیست—یه ذرهبینه که نشون میده چی میخوای. اگه مثل من تو نقشا گم شدی، امتحان کن. شاید رنگ واقعی خودتو پیدا کنی.