شبی آرام در آپارتمانم در مرکز تهران، نورهای شهر از پنجره چشمک میزدند. گوشیام با اعلانی از BTC Sugar Dating، پلتفرمی که سه ماه است استفاده میکنم، لرزید. من آرش هستم، ۳۵ ساله، بنیانگذار یک استارتاپ. زندگیام بهظاهر کامل است، اما درونم همیشه خالی بود. دیدار با سارا از طریق BTC Sugar Dating آرامشی غیرمنتظره به من داد.
ابتدا به پلتفرمی که برای همراهی پول میگیرد، بدبین بودم. زیادی معاملهگونه به نظر میرسید، دور از رابطه واقعی. اما دوستی شفافیت و پرداختهای بیتکوینی آن را تحسین کرد. کنجکاو شدم، ثبتنام کردم، پروفایل ساختم و شروع به گشتن کردم. پروفایل سارا توجهم را جلب کرد: عکسی از یک یادداشت دستنویس کنار فنجان قهوه، و بیویی که میگفت: «به گفتوگوهای صادقانه بیشتر از بازیهای مبهم اعتقاد دارم.» برایش پیام فرستادم.
سارا سریع جواب داد، لحنش گرم اما صریح بود. درباره جاز، کتابها و گوشههای پنهان شهر حرف زدیم. وقتی پرسیدم چرا اینجاست، گفت: «اینجا سادهست، لازم نیست حدس بزنی.» توضیح داد که پرداختهای بیتکوینی به او حس امنیت میدهند، چون سریع و خصوصیاند. اولین انتقال بیتکوین را از طریق پلتفرم فرستادم؛ مثل خرید قهوه بود، اما با لایهای از اعتماد.
اولین دیدارمان در یک بار جاز در زعفرانیه بود. زیر نور کم و صدای ساکسیفون، سارا با بلوز سفید و لبخندی نرم آمد. شراب قرمز سفارش داد و گفت: «اینجا رو دوست دارم، آرومه، میشه حرف واقعی زد.» درباره علاقهاش به نقاشی و فشارهای کاری من حرف زدیم. پرسید: «موفقیت گاهی تنهاترت نمیکنه؟» سر تکان دادم. لبخند آرامی زد. آخرش بیتکوین را از پلتفرم فرستادم. به گوشیاش نگاه کرد و گفت: «ممنون از وقتت. شب بخیر.»
آن شب، لبخندش در ذهنم ماند. عشق کلاسیک نبود، اما گرمایی داشت. قوانین شفاف BTC Sugar Dating—بدون قول، فقط احترام—همهچیز را آسان کرد. پرداختهای بیتکوینی ابهام را گرفت و آزادی داد.
چند بار دیگر دیدیم—در گالری، پیادهروی کنار رود، کافهای مخفی. هر گفتوگو مثل سفری کوچک بود. او از رویاهایش گفت، من از فشارهایم. سعی نکرد مرا تحت تأثیر قرار دهد، اما حضورش آرامم کرد. گفت: «BTC Sugar Dating اجازه میده روی لحظه تمرکز کنی، نه ابدیت.» آیا عشق باید جاودانه باشد؟ شاید این لحظههای صادقانه کافی بود.
یک شب گفت نوسانات بیتکوین او را به سرمایهگذاری کشانده. او فقط یک همراه نبود، زنی با هدف بود که احترامم را برانگیخت. رابطهمان، هرچند با معامله شروع شد، عمیقتر شد. بعد از هر انتقال، چیزی شخصی به اشتراک میگذاشت—نقاشی جدید، نقلقولی از کتاب. این فراتر از زمان بود؛ نوعی همنوایی عاطفی بود.
آخرین دیدارمان در بازار شبانه بود. میان شلوغی، سارا آرام بود. گفت: «آرش، ممنون که باعث شدی حس کنم وقتم ارزشمنده.» دلم گرم شد. آخرین بیتکوین را فرستادم، و او لبخند زد: «این آرامترین معامله بود.» چیزی قول ندادیم، فقط از لحظه لذت بردیم.
در خانه، روی بالکن، فکر کردم. BTC Sugar Dating به من آموخت که عشق لازم نیست پیچیده باشد. قوانین شفاف و پرداختهای بیتکوینی به من اجازه دادند حال را بدون ترس از آینده بچشم. سارا گوشهای از روحم را روشن کرد. صمیمیت واقعی، داشتن نیست، بلکه آرامش در لحظههای شفاف است. این سادگی، به لطف BTC Sugar Dating، ارزشمندتر از تصورم بود.